کد مطلب:88627 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:478
1- حوادث دردناك زندگی- یكی از فلسفه های حوادث ناگوار و مصائب سنگین، بیداری از خواب غفلت است، گاه خداوند به تناسب سبكی و سنگینی خواب غافلان، حادثه ای می آفریند، این حوادث دست اندازهای جاده ی زندگی بشر است، این دست اندازها برای جلوگیری از خواب است، راننده های ماهر از جاده های صاف و بدون فراز و نشیب و پیچ و خم وحشت دارند، زیرا این گونه جاده ها موجب غفلت و خواب آور است، حوادث روزگار نعمتهائی است كه خداوند به عنوان فراز و نشیب در مسیر زندگی قرار می دهد، بعضی زلزله ها، سیلها، آتشفشانها، طوفانها و غیره برای تكان دادن بشر و بیدار كردن اوست- اگر بیدار شود. 2- مطالعه ی تاریخ گذشتگان از لابلای كتابها و از آثار باقیمانده روی زمین، چون كاخ كسری، ایوان مدائن، تخت جمشید، قبرستانهای خاموش آنها و اهرام مصر و... این ساكتان فریادگر تاریخ بشرند، اگر دقت كنیم می بینیم مهر سكوت بر لب ندارند، كه فریادزن بر غافلانند، این كاخها همان درگاههائی است كه روزگاری برو بیا داشت، و صورتهائی روی خاكهای آن در مقابل گردنكشان بر زمین نهاده می شد، با زبان بی زبانی گویند، ببینید روزگار چه بر سر ما آورده است؟! بهترین علوم و دانشها، علوم تجربی آزمایشگاهی است و ما بهترین دانشهای خود را از آزمایشگاه بزرگی به نام تاریخ می توانیم اخذ كنیم، آزمایشگاهی كه چیزی به جز انبوه تجربه ها نیست، تجربه حاصل زندگی انسان است، و بهترین مرشد و راهنمای انسانهائی كه تازه به راه افتاده اند. به همین دلیل مولی علی (ع) در نامه ی حكیمانه ی خود به فرزندش امام مجتبی (ع) [صفحه 267] خصوصا روی این نكته تكیه دارد: «ای بنی و ان لم اكن عمرت عمر من كان قبلی فقد نظرت فی اعمالهم و فكرت فی اخبارهم و سرت فی آثارهم حتی عدت كاحدهم بل كانی بما انتهی الی من امورهم قد عمرت مع اولهم الی آخرهم فعرفت صفو ذلك من كدره و نفعه من ضرره فاستخلصت لك من كل امر نخیله»، ای فرزندم! درست است كه من به اندازه ی همه ی كسانی كه پیش از من زیسته اند، عمر نكرده ام، اما در كردار آنها نظر افكندم، و در اخبارشان تفكر نمودم، و در آثارشان به سیر و سیاحت پرداختم، تا بدانجا كه همانند یكی از آنها شدم، بلكه گوئی به خاطر آنچه از تاریخشان به من رسید، با همه ی آنها از اول جهان تا امروز بوده ام، من قسمت زلال و مصفای زندگی آنان را از بخش كدر و تاریك آنها باز شناختم، و سود و زیانش را دانستم، و از میان تمام آنها قسمتهای مهم و برگزیده را برایت خلاصه نمودم.[1]. بنابراین تاریخ آئینه ای است كه گذشته را نشان می دهد و حلقه ای است كه امروز را با دیروز متصل می كند و عمر انسان را به اندازه ی خود بزرگ می نماید. تاریخ معلمی است كه رمز عزت و سقوط امتها را بازگو می كند، به ستمگران اخطار می دهد، سرنوشت شوم ظالمان پیشین را كه از آنها نیرومندتر بودند، مجسم می سازد، به مردان حق بشارت می دهد و به استقامت دعوت می كند و آنها را در مسیرشان دلگرم می سازد. تاریخ چراغی است كه مسیر زندگی انسانها را روشن می سازد، و جاده ها را برای حركت مردم امروز باز و هموار می كند. تاریخ تربیت كننده ی انسانهای امروز، و انسانهای امروز سازنده ی تاریخ فردایند[2] و در یك جمله تاریخ یكی از اسباب بیداری و هشدار انسانهاست. [صفحه 268] در روایتی از رسول خدا (ص) نقل شده: «اغفل الناس من لم یتعظ بتغیر الدنیا من حال الی حال»، غافلترین مردم كسی است كه از دگرگونی و تحول دنیا از حالی به حالی پند نگیرد.[3]. آری از نظر پیامبر بزرگ اسلام غافلترین مردم انسانی است كه از تحول تاریخ و روزگار درس عبرت نگیرد، چه پادشاهان و سلاطینی كه شب امیر و صبح اسیر بودند! چه امرائی كه شام امیر و صبح آواره بودند! جالب اینجاست همزمان با نگارش این سطور امیر كویت (شیخ جابرالاحمد الصباح) شب امیر بود ولی با حمله ی شبانه ی عراق به كویت صبح آواره عربستان گردید.[4]. در مورد عبرت از تاریخ گذشتگان شاعری گفته: نادره مردی از عرب هوشمند روی همین مسند و این تكیه گاه بودم و دیدم بر ابن زیاد تازه سری چون سپر آسمان بعد از چندی سر آن خیره سر بعد كه مصعب سرو سردار شد نك سر مصعب به تقاضای كار پس ای برادر عبرت گیر و غافل مشو، نه غافل از خداوند و نه غافل از مرگ كه همگی به آن می رسند فكر مكن گردنكشان در این دنیا به عذاب الهی رسیدند، و مگر [صفحه 269] موجب راحتی آنهاست كه نه چنین است. به قول شاعر: و لو كنا اذا متنا تركنا و لكنا اذا متنا بعثنا ترجمه: اگر به هنگامی كه می مردیم ما را رها كرده به حال خود وا می گذاشتند در این صورت مرگ راحتی هر زنده ای بود. ولكن وقتی می میریم برانگیخته می شویم، و از هر چیزی بعد از برانگیخته شدن سوال می شویم.[6]. آن گردنكشان كسانی بودند كه خدا را فراموش كردند، و خدا هم خودشان را از یادشان برد، و آنها در زمره ی گروه فاسقین قرار گرفتند «و لا تكونوا كالذین نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون».[7]. 3- تفكر درباره ی مرگ و دیدار از قبرستانها- این تفكر از عوامل بسیار مهم بیداری و تازیانه ای بر گرده ی انسان غافل و خواب است، عاقبت هر انسانی در دنیا به اینجا ختم می شود و هر كسی را بخواهی بیابی اینجا می آورند خواه شاه باشد خواه گدا! گویند شبی از بهلول مالی بردند، دیدند فردای آن شب از خانه بیرون شد و از این كوچه به آن كوچه رفت تا این كه به قبرستان شهر رسید، و آنجا نشست، به او گفتند مال تو را دزدیده اند، چرا به دنبالش نمی روی گفت به دنبالش آمده ام، گفتند مگر دزد تو در قبرستان است گفت می آورندش، زیرا دزد من هر كه باشد به اینجا می آورندش! بهلول با این سخن چه غافلانی را بیدار كرد، و به آنها آموخت آری همه را به اینجا می آوردند و می توانید هر كه را بخواهید ببینید. [صفحه 270] این جهان، جهان باقی نیست، بالاخره همه خواهند مرد، اما ببین عمر گرانبها را چگونه صرف و جوانی را چگونه نابود كردی! از زندگی دیگران عبرت گیر از عمر و جوانی خود غفلت نورز، بیداران راه حق برای بیداری انسان ها از آنچه بر جهان می گذرد، به زبان نثر و نظم، پندها ساخته و زنگ های بیدارباشی به صدا درآورده اند كه: ذكر بعضی از آنها خالی از لطف نیست: حافظ گوید: بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین و شاعری دیگر گوید: جوانی گفت با پیری دل آگاه جوابش گفت پیر خوش تكلم سعدی نیز گفته است: دور جوانی بشد از دست من[8]. قوت سرپنجه شیری برفت پیره زنی موی سیه كرده بود موی به تدلیس سیه كرده ای پروین اعتصامی نیز گوید: چنین گفت روزی به پیری جوانی بگفتش در این نامه حرفی است مبهم تو، به كز توانائی خویش گوئی جوانی نگهدار كاین مرغ زیبا چو من گنج خود رایگان دادم از كف [صفحه 271] چو سرمایه ام رفت بی مایه ماندم هر آن سرگرانی كه با چرخ كردم از آن برد گنج مرا دزد گیتی مولی علی (ع) در خطبه ی 188 نهج البلاغه[10] چنین می فرماید: «شما را به یاد مرگ و كم كردن غفلت از آن سفارش می كنم (گویا غفلت نكردن به طور كلی از مرگ برای انسان میسور نیست، لذا می فرماید كم كنید غفلت را) و چگونه غافلید از چیزی كه از شما غفلت نمی كند، و امید به كسی بسته اید كه مهلت به شما نمی دهد، پس كفایت می كند شما را بعنوان واعظ و پند دهنده، مرده هائی كه دیدید آنها را، حمل شدند به قبرهایشان در حالی كه خود راكب و سوار بر دست مردم نشدند، و به قبرها سرازیر شدند، در حالی كه خود سرازیر نشدند (یعنی مایل نبودند، بر روی دست مردم روانه ی قبر شوند ولی با آنها چنین كردند) گویا ساكن این دنیا نبودند، و گویا آخرت جایگاه همیشگی آنها بوده است، از آنجا كه (در خانه قبر) سكنی می گزینند وحشت داشتند، و در آنجا هم سكنی گزیدند، آلوده به دنیایی بودند كه از آن دست كشیدند و تباه كردند آخرتی را كه به سوی آن منتقل گشتند، قدرت از بین بردن عمل زشت و قبیحی و یا قدرت زیاد كردن عمل نیك و صالحی را در آخرت ندارند، به دنیا انس گرفته و دنیا آنها را فریب داد، به دنیا اعتماد كردند و آن آنها را به زمین زد. سبقت گیرید (خدا شما را رحمت كند) به منازلی كه مامورید آبادشان كنید، و رغبت به آنها دارید و به آنها دعوت شده اید، و با صبر بر عبادت و طاعت و دوری از معصیت، نعمتهای الهی را بر خود تمام كنید، زیرا فردا نزدیك به امروز است، چقدر سریع، ساعات در روز و روزها در ماه و ماه ها در سالها و سالها در عمر می گذرد». [صفحه 272] در حكمت 122 نیز آمده كه مولی (ع) به دنبال جنازه ای بودند، شنیدند مردی می خندد، فرمودند: «(خیال می كنی) گویا مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده، و حق بر غیر ما واجب شده، و می پنداری مرده هائی كه می بینیم مسافرینی هستند كه به زودی به سوی ما باز می گردند، ایشان را در قبرهایشان می گذاریم، دارائی آنها را می خوریم، مانند آنكه ما پس از آنها جاوید خواهیم ماند، سپس پند هر واعظی (از زن و مرد از مردگان) را فراموش كرده و به هر آفت و زیانی گرفتار شدیم».[11]. پس ای برادر از حوادث و مصائب و مطالعه تاریخ گذشتگان و تفكر در مرگ و عواقب گردنكشان، بیداری طلب، و از خواب غفلت بیدار شود كه نه مال و نه جاه و نه علم بدون عمل و نه سرگرمیها و نه سلامتی و نه دوستان ناباب و عبادت بی تفكر هیچكدام ماندنی نیست و به طور كلی دنیا و امور وابسته به آن پایدار نیست. مولی در خطبه ی 131 چنین می فرماید: «دعوت مرگ را به گوشهای خود بشنوانید، قبل از این كه دعوت به آن شوید... ذكر و یاد اجلها و مرگها از قلبهای شما غائب و آرزوهای دروغین حاضر شده است، دنیا اختیار شما را بیشتر دارد تا آخرت، (و بیشتر عبد دنیائید تا آخرت) و دنیا شما را بیشتر برده و به طرف خود كشیده تا آخرت».[12]. بزرگان ما، غفلت انسان از مرگ و قبر و فرو رفتن او را در دنیا و لذات فانی آن، به انسانی تشبیه كرده اند كه در وسط چاهی قرار گرفته و در بالای آن شیر درنده ای منتظر بالا آمدن اوست و اژدهای عظیمی در ته چاه منتظر افتادن او است و دست این شخص به ریسمانی بند است كه دو موش سیاه و سفید دائما و با سرعت آن [صفحه 273] ریسمان را می جوند تا پاره شود و این شخص با اینكه این همه را می بیند، مشغول خوردن عسلی است كه با خاك و زهر زنبوران مخلوط شده و زنبوران به او نیش می زنند و او مشغول دفع آنهاست و حقیقت این امور این است: ریسمان عمر، و شیر درنده مرگ، و اژدها قبر، و دو موش سفید و سیاه روز و شب است كه با گذشتن آنها عمر می گذرد و تمام می شود و عسل كثیف آلوده به خاك و زهر زنبور لذات دنیا است كه همراه با درد نیش زنبوران است و زنبوران اهل دنیا هستند كه مزاحم اویند. این قضیه را شیخ بهائی با كمی تفاوت در كتاب اربعین خود از كمال الدین نقل می كند، و در آخر می گوید: «قسم به جان خودم كه این مثال از محكمترین مثالها و منطبق ترین آنها بر ممثل (آنچه برایش تمثیل زده شده) است و از خدا بصیرت و هدایت را خواهانیم و از غفلت و گمراهی به او پناه می بریم».[13]. چرا این قدر درخوابیم و از رفتن عمر و بی عملی و نزدیك شدن مرگ بی خبریم، آنها كه بیدارند می نالند، وای بر ما كه نمی دانیم چه كنیم! مرحوم شیخ عزالدین حسین بن عبدالصمد الحارثی الهمدانی العاملی پدر بزرگوار شیخ بهائی در كتاب خود «نورالحقیقه و نور الحدیقه» صفحه 63 گوید: «فردی می گریست به او گفته شد، چه تو را به گریه انداخته، گفت: «تفكرت فی ذهاب عمری و قله عملی و اقتراب اجلی»، فكر كردم در رفتن عمرم، و كمی عملم، و نزدیكی مرگم.»
تعدادی از عوامل غفلت را ذكر نمودیم، و حال تعدادی از عوامل بیداری را متذكر می شویم:
گفت به عبدالملك از راه پند
زیر همین قبه و این بارگاه
آه چه دیدم كه دو چشمم مباد
طلعت خورشید ز رویش نهان
بد بر مختار به روی سپر
دستكش او سر مختار شد
تا چه كند با تو دگر روزگار[5].
لكان الموت راحه كل حی
و نسئل بعده عن كل شی ء
كاین اشارت ز جهان گذرا ما را بس
كه خم گشتی چه می جوئی در این راه؟!
كه ایام جوانی كرده ام گم
آه و دریغ زان ز من دلفروز
راضیم اكنون به پنیری چو یوز
گفتمش ای مامك دیرینه روز
راست نخواهد شد این پشت كوژ
كه چونست با پیریت زندگانی
كه معنیش جز وقت پیری ندانی
چه می پرسی از دوره ی ناتوانی
نماند در این خانه ی استخوانی
تو گر می توانی مده رایگانی
كه بازیست بی مایه بازارگانی
جهان بیشتر كرد از آن سرگرانی
كه در خواب بودم گه پاسبانی[9].
صفحه 267، 268، 269، 270، 271، 272، 273.